میعادگاه عشق
بارسفربسته بودم و شورو هیاهوی خاصی وجودم را فرا گرفته بود.
انتظار برایم سخت بود،اما روز موعود فرا رسید ، به طرف محل قرار کاروان به راه افتادم ، دقایقی که به انتظار اتوبوس نشسته بودیم به هر سمت که نگاه می کردم هر کدام از همسفران حال خاصی داشتند .
بی قراری در چهره همه بیداد میکرد و خیره به جاده عشق دقایقی طول کشید ، اتوبوس عاشقی ازراه رسید سوار شدیم و به راه افتادیم راه هموار بود وطولانی ، ساعت ها گذشت و سختی راه برایمان معنا نداشت ، عید بود و شعبان و ولادت های عزیزان حضرت زهرا (سلام الله علیها) ما و راهی که به مشهدالرضا ختم می شد .
بالاخره انتظار به سر رسید ؛ به مشهدالرضا رسیدیم. از دور که گنبد طلای آقا را دیدیم به رسم عاشقی دست ادب بر سینه گذاشته و السلام علیک یا علی بن موسی الرضا را به زبان دل جاری ساختیم . محل اقامت نزدیک حرم بود بعدازکمی استراحت و صرف شام شب همه با هم به سمت حرم به راه افتادیم ،با چشمانی اشک آلود،قدم زنان و با ذکر و صلوات . لحظه به لحظه به معیاد گاه عشق نزدیک می شدیم .
بعداز گرفتن اذن دخول به سمت رواق امام خمینی و از آنجا به طرف صحن آزادی آهسته مسیر را طی می کردیم ، در راه با آقا درد دل میکردیم و قربان صدقه اش می رفتیم؛ آقا جان قربان کبوترهای حرمت قربان نقاره خانه و گل های زیبای صحن های حرمت چقدر دلمان برایتان تنگ شده بود باورم
نمی شود اینجا هستیم آن هم در شام میلاد حضرت ابوالفضل العباس نزدیک پنجره فولاد که شدیم ابتدا دقایقی را بادوستان آنجا نشستیم . و خیره به پنجره فولاد حال و هوای خاصی داشت ، گوشه ای عزیزی روی ویلچر نشسته و دعا میخواند و گوشه ای دیگر مادری دخیل بسته و برای جگر گوشه اش دعا می کرد .
گریه امانم نمی داد بی قرار دیدارش بودم . لحظاتی بعد به سمت حرم رفتیم داخل که شدیم ضریح آقا مثل نگینی که همه دورش جمع شده باشن می درخشید.
نگاه میکردم و قدم زنان نزدیک و نزدیکتر می شدم . گوشه ای نشسته و زیارت نامه خواندم و دعا می کردم برای همه مریضان برای سیل زده گان . دوستان کوثرنتی و همه عزیزانی که حقی برگردنمان داشتن حتی اسیران خاک